پارت ۷ ( من عاشق کدوم بشم ) اگه غلط دیدید معذرت
از زبان رادی *
این دختره چشه؟ مشکل اعصاب؟ از کسی عصبیه ؟ روانی...
رین آروم جوری که فکر میکرد خودش فقط میشنوه ولی رادی هم شنید *: روانی خودتی و هفت جدت...
وایسا چی ؟ مطمئنم که بلند نگفتم کلش تو ذهنم بود ولی ... بنی اون میتونه ذهنمو بخونه اگه اون ی هیولا باشه ... من و جین... نه به ادامه اش فکر نمیکنم رسیدیم پیش دخترا
از زبان رین *
چقدر تو ذهنش حرف میزنه ... همشون... سرم درد گرفت خدا میگه ارن از دست اینا چی میکشه ...
رین : فقط هرچی سریع تر تمومش کنیم ...
کیم: نه عزیزم به این زودی نه کیمی قراره ی شکل جدید بهت بده حالا دنبالم بیااااا ...
بعد دستمو گرفت به نوی و رادی نگاه کردم
رین : کمک !...
که هیچ کاری نکردن و کیم منو کشید و برد ... دیدم رفتیم خونش
رین : خب بگم من نمیخوام هیچ کدوم از این رنگا رو عوض کنم
کیم: و منم نگفتم قراره عوض کنی ... یا دختر خوشحال باش میخواستم حتی ازت بپرسم که دوست صمیمیت بشم
سوالی نگاهش کردم که خودش جواب داد
کیم: چون خیلی علم رو دوست دارم افمائو و کی سی باهام جور نمیشن ولی تو متفاوتی ی روزه خونتو ساختی اگه نخوای قبول کنی خم که درک میکنم فقط...
رین : خیلی خب
کیم: وایسا چی ؟
رین : گفتی میخوای دوست صمیمیت بشم ... باشه میشم ... فقط من نمیخوام با هیچ کدوم از اون پسرا باشم
کیم: بهت کمک میکنم دورشون کنی دختر ولی الان یکم بهت میرسیم...
یکم آرایش قرمز پر رنگ روی صورتم کرد ی چند تا از تار های دیگه موهام رو قرمز کرد من فقط ی رده قرمز داشتم ولی الان تعدادشون بیشتره یکم لباسم رو درست کرد ی یقه اسکی مشکی که نیم تنه بود و یکم بالاش باز بود( عکسش رو پیدا کردم حتما میزارم *) بهم داد منم پوشیدم ولی مجبور شدم با قدرت هایی. که دارم دور از چشم کیم زخمام رو ناپدید کنم که پوستم روشن تر به نظر اومد بعد کیم ی سویشرت قرمز پر رنگ آورد و پوشیدمش ولی زیپش رو نبستم کاری به کار اون چشمم که بسته بود نداشت بعد که تموم شد ی نگاه به خودم انداختم توی آینه...
کیم: خب فکر کنم با این رین جدید پیچوندن اونا یکم سخت بشه ...
من متفاوت بودم یکم بیشتر شبیه ارن بودم ولی الان خیلی متفاوت
کیم: ولی من قبلیت رو هم خیلی دوست داشتم بعد این ماجرا ها دوباره برت میگردونیم به همون قبلی
رین: خوشحال میشم این اتفاق بیوفته
رفتیم سمت پسرا
از زبان سوم شخص*
رادی چشمش به رین افتاد که تعجب کرد کم کم کامل قرمز شد و از دماغش خون اومد بقیه پسرا هم دست کمی از اون نداشتن
ارن : ر... رین !!!
رین: بد شده؟
ارن: تو خواهر منی... خوب... خوبه ... خوب نیست حتی عالیه تا الان اینجوری ندیده بودمت
ایین: ...
#افمائو
این دختره چشه؟ مشکل اعصاب؟ از کسی عصبیه ؟ روانی...
رین آروم جوری که فکر میکرد خودش فقط میشنوه ولی رادی هم شنید *: روانی خودتی و هفت جدت...
وایسا چی ؟ مطمئنم که بلند نگفتم کلش تو ذهنم بود ولی ... بنی اون میتونه ذهنمو بخونه اگه اون ی هیولا باشه ... من و جین... نه به ادامه اش فکر نمیکنم رسیدیم پیش دخترا
از زبان رین *
چقدر تو ذهنش حرف میزنه ... همشون... سرم درد گرفت خدا میگه ارن از دست اینا چی میکشه ...
رین : فقط هرچی سریع تر تمومش کنیم ...
کیم: نه عزیزم به این زودی نه کیمی قراره ی شکل جدید بهت بده حالا دنبالم بیااااا ...
بعد دستمو گرفت به نوی و رادی نگاه کردم
رین : کمک !...
که هیچ کاری نکردن و کیم منو کشید و برد ... دیدم رفتیم خونش
رین : خب بگم من نمیخوام هیچ کدوم از این رنگا رو عوض کنم
کیم: و منم نگفتم قراره عوض کنی ... یا دختر خوشحال باش میخواستم حتی ازت بپرسم که دوست صمیمیت بشم
سوالی نگاهش کردم که خودش جواب داد
کیم: چون خیلی علم رو دوست دارم افمائو و کی سی باهام جور نمیشن ولی تو متفاوتی ی روزه خونتو ساختی اگه نخوای قبول کنی خم که درک میکنم فقط...
رین : خیلی خب
کیم: وایسا چی ؟
رین : گفتی میخوای دوست صمیمیت بشم ... باشه میشم ... فقط من نمیخوام با هیچ کدوم از اون پسرا باشم
کیم: بهت کمک میکنم دورشون کنی دختر ولی الان یکم بهت میرسیم...
یکم آرایش قرمز پر رنگ روی صورتم کرد ی چند تا از تار های دیگه موهام رو قرمز کرد من فقط ی رده قرمز داشتم ولی الان تعدادشون بیشتره یکم لباسم رو درست کرد ی یقه اسکی مشکی که نیم تنه بود و یکم بالاش باز بود( عکسش رو پیدا کردم حتما میزارم *) بهم داد منم پوشیدم ولی مجبور شدم با قدرت هایی. که دارم دور از چشم کیم زخمام رو ناپدید کنم که پوستم روشن تر به نظر اومد بعد کیم ی سویشرت قرمز پر رنگ آورد و پوشیدمش ولی زیپش رو نبستم کاری به کار اون چشمم که بسته بود نداشت بعد که تموم شد ی نگاه به خودم انداختم توی آینه...
کیم: خب فکر کنم با این رین جدید پیچوندن اونا یکم سخت بشه ...
من متفاوت بودم یکم بیشتر شبیه ارن بودم ولی الان خیلی متفاوت
کیم: ولی من قبلیت رو هم خیلی دوست داشتم بعد این ماجرا ها دوباره برت میگردونیم به همون قبلی
رین: خوشحال میشم این اتفاق بیوفته
رفتیم سمت پسرا
از زبان سوم شخص*
رادی چشمش به رین افتاد که تعجب کرد کم کم کامل قرمز شد و از دماغش خون اومد بقیه پسرا هم دست کمی از اون نداشتن
ارن : ر... رین !!!
رین: بد شده؟
ارن: تو خواهر منی... خوب... خوبه ... خوب نیست حتی عالیه تا الان اینجوری ندیده بودمت
ایین: ...
#افمائو
- ۱.۴k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط